بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در باغ پرندگان

چند وقتی بود که عمه پگاه جون به بچه ها قول داده بود ببردشون باغ پرندگان ولی فرصت نمیشد تا اینکه روز چهارشنبه با مامان فرشته  و بابا شاهپور و بچه ها رفتیم .... باغ خیلی زیبائی بود ، آزاد بودن پرنده ها باغ رو زیباترکرده بود و اون حالت مصنوعی باغ وحش رو نداشت .....     طاووس های زیبا ،فلامنیکو ها ،کبک ، حاجی لک لک و کلی پرنده دیگر که من اسماشون رو نمیدونستم توی باغ میچرخیدند ....         توی دریاچه باغ قو ،اردک و غاز در حال شنا کردن بودن ....       یه سری از پرنده های کمیاب رو توی اتا...
30 آبان 1391

بردیا و تولد ارشک

پنجشنبه ١٨ آبان تولد ارشک کوچولو  دعوت داشتیم . شب قبلش بردیا جونم تا صبح هزیون گفت و توی خواب از دندون درد ناله میکرد صبح که از خواب بیدار شد کمی بیحال بود.... ازمهد که اومدیم اینقدر خسته بود که بدون نهار خوابید ...ساعت ٥/٣ بیدار شد و رفتیم تولد ...خوش گذشت اولش بردیا جونم  کلی شیطونی کرد ولی وسطهای جشن خیلی بیحال شد تب کرده بود آخی عزیزم  برای اولین بار بود که همه بچه ها درحال دویدن و بازی کردن بودن ولی بردیا جونم نشسته بود اونا رو نگاه میکرد.   شب بعد از تولد رفتیم بیمارستان.... آقای دکتر گفتن بردیا جونم  سرما خورده و گلوشم کمی عفونت کرده ..... چون که بردیا جونم مری...
30 آبان 1391

بردیا و تعطیلات

روز5 شنبه رو مرخصی گرفتم تا یه سری از کارهای عقب افتاده رو انجام بدم ،بردیا جونم   رو ساعت 9 گذاشتم مهد، چون تولد دوستش ستایش که توی شهر بادی برگزار میشد دعوت داشت ..... ساعت 5/1 خسته و کوفته رسیدم خونه که بردیا جونم  بهونه خونه مامانی رو گرفت مجبورم شدم بدون خوردن نهار بریم خونه مامانی ،از خوش شانسی ما اونا هم نهار نخورده بودن ......عصر رفتم خرید که تا ساعت 5/8 شب طول کشید وقتی رسیدیم خونه ساعت ٩ شب بود ...مثلا امروز مرخصی بودم ولی بیشتر از روزهای دیگه خسته شدم  ..... روزجمعه صبح ساعت 9 رفتیم خونه مامانی که همه باهم آماده شیم بریم جشن ....ساعت 1 رفتیم هتل جمشید همه ...
21 آبان 1391

بردیا در عید قربان

امسال عید قربان ،مثل سال های پیش بود  البته با این تفاوت که جای خالی بابائی همه جا احساس میشد  و چشم های قشنگ مامانی همش خیس بود  صبح روز عید بدو بدو حاضر شدیم و رفتیم خونه مامانی ..... البته سعی کردیم بعد از سر بریدن گوسفند برسیم که بردیا جونم اون صحنه رو نبینه..... امسال من و بردیا جونم   مسئول منقل و کبابها بودیم  با هم آتیشو آماده و کباب ها رو درست کردیم  مامانی جونم هم مثل هر سال نهار قورمه جیگر درست کرد که خیلی خوشمزه بود .....عصر هم همه با هم رفتیم سر خاک بابائی و بعدش طاق بُستان .... راستی جای خاله پرینا هم خیلی خالی بود  یکی دیگه از بازی های&...
8 آبان 1391

یاد ایام ...

از وقتی که یادم میاد روزهای عید قربان صبح زود با سرو صدای زیاد ازخواب بیدار میشدیم ...مامانی  همش در حال بدو بدو ازحیاط به خونه و بالعکس بود و بابائی  و دائی سعید  و این اواخر دائی مجید  توی حیاط دور بر گوسفند بودن..... تقسیم کردن گوشتهای قربانی بین فامیل و آشنایان با من و خاله پری بود.... بعد از تقسیم کردن گوشتها نوبت کباب کردن و کباب خوردن و شیطونیهای سر منقل ، یادش بخیر .....همیشه عید های قربان نهار مامانی قورمه جیگر برامون درست میکرد که خیلی خوشمزه میشد ....خلاصه هر سال عید قربان به ما کلی خوش میگذشت گاهی اوقات روز عید مهمون داشتیم که خیلی بیشتر خوش میگذشت.... اما افسوس که الان دو سا...
4 آبان 1391

بردیا و موهای فشن

موهای بردیا جونم   خیلی بلند شده بود صبحها که از خواب بیدار میشد برای شونه کردنش اذیت میشد . روز جمعه رفتیم آرایشگاه مردونه نزدیک خونه مامانی و موهاشو کوتاه کوتاه کردیم ......دیگه احتیاجی به شونه کردن نداره ، خودش با دست موهاشو  شونه میکنه روز جمعه مامانی  و خاله شیما از یه سفر یک هفته ای برگشتن ،خاله پری ینا  هم از تهران اومدن ، خلاصه همه جمع بودیم خونه مامانی خیلی خوش گذشت مخصوصا به بردیا جونم  و پاکان توپولو  کلی با هم بازی کردن.... شب شنبه که میخواستیم برگردیم خونمون پاکان توپولو  گریه میکرد که نرین ، بردیا جونم  هم تا نزدیک های خونه که خوابش برد بهونه خونه ی مامانی رو میگرف...
3 آبان 1391
1